روزدختران
برای دخترم وهمه ی دختران سرزمینم لیلی گفت : امانتی ات زیادی داغ است.زیادی تند است. خاکستر لیلی هم دارد می سوزد ، امانتی ات را پس میگیری؟ خدا گفت : خاکسترت را دوست دارم،خاکسترت را پس میگیرم. لیلی گفت :کاش مادر می شدم،مجنون بچه اش را بغل می کرد. خدا گفت : مادری بهانه عشق است ،بهانه سوختن؛تو بی بهانه عاشقی ، تو بی بهانه می سوزی. لیلی گفت: دلم زندگی میخواهد ؛ ساده ، بی تاب ، بی تب. خدا گفت : اما من تب و تابم ، بی من میمیری ... لیلی گفت : پایان قصه ام زیادی غم انگیز است ، مرگ من ، مرگ مجنون ، پایان قصه ام را عوض میکنی؟ خدا گفت : پایان قصه ات اشک است . اشک دریاست ؛ دریا تشنگی است و من تشنگی ام ، تشنگی و آب . پایانی از ای...
نویسنده :
آیداکوچولو
16:25